اندیشیدن در هنگامه‌ی جنگ

پرسش دشواری که پس از نواخته شدن شیپور جنگ بر سر متفکران و اندیشمندان جوامع سایه می‌اندازد،‌ پرسش از امکان، ضرورت و چگونگی تفکر است. دشواری مواجهه با این پرسش در همین چند وجهی بودن آن نهفته است.

در زمانی که جنگ سیمای خشک و سازش‌ناپذیر «عمل» را بدون روکشی از فریب‌ها و تعلل‌ها و مماشات‌های گذشته بر جوامع نمایان می‌سازد، آیا امکانی برای اندیشیدن باقی می‌ماند؟ آیا اساسا ضرورتی برای اندیشیدن در کار است؟ آیا آسودن در کنج تفکر، پشت‌کردن به ضرورت عمل نیست؟ و اگر پاسخ دو پرسش قبل مثبت بود، کیفیت اندیشیدن در زمانه‌ی جنگ چیست؟ آیا متفکر و اندیشمند می‌تواند همچنان مانند قبل از جنگ بیندیشد؟

اگر پاسخ این پرسش‌ها را به گونه‌ای جسورانه‌تر بدهیم چه رخ خواهد داد؟ اگر جنگ را اساسا بستر اندیشه بدانیم چه؟ اگر پرسش را واژگونه سازیم و امکان اندیشیدن در رکود ریاکارانه‌ی صلح‌های دروغین را به پرسش کشیم چه روی خواهد داد؟

این جایگشتی دیگر از همان پرسش مشهور آدورنو پس از آشویتس است. آیا پس از آشویتس می‌توان اندیشید؟ می‌توان شعر سرود؟ می‌توان در جایگاه یک هنرمند یا متفکر نشست و به جهان اندیشید؟

این همان پرسشی است که ما انسان‌های معاصر با فجایع غزه با آن مواجه‌ایم. آیا در کشتار شگفت‌آور زنان و کودکان، در حیوانیت و قساوت بی‌بدیل یهودیان می‌توان هنرمند یا متفکر بود؟

وقتی همه‌چیز بارها گفته شده و هیچ انتخابی در مقابل ما نیست، وقتی تنها می‌توانیم در مقابل تکرار بی‌پایان جنایت و قساوت، تنها همان حرف و ژست‌های گذشته را تکرار کنیم، وقتی چاره‌ای جز سکوتی مرگ‌آور نیست، وقتی در عصر مرگ خدا، انسان نیز به مسلخ واپسین انسان برده شده، مگر می‌توان از معنا صحبت کرد؟ مگر دسترسی‌ای به تفکر یا اندیشه وجود دارد؟

چه چیز ما را از شر این محرومیت خلاص خواهد کرد؟ پاسخ متناقض‌نمای مسئله همان «ضرورت عمل ناب» است. گشایش در اندیشیدن نه با اندیشیدن که با عمل کردن محقق خواهد شد. از همین روی است، که عمل ناب، که در این‌جا پذیرفتن ضرورت جنگ به مثابه‌ی رخدادی بیرون از وضعیت است، همان گشایش به فراسوی معنا است.

اگر معنا در عصر ما از دست رفته یا کارایی خود را از دست داده، پس‌ ما نیازمند گفتمان نا-معنا هستیم. فراخوان چیزی بیرون از نظام معنایی حاضر، فراخواندن نا-معنا. و این ضرورت عمل ناب، انتظار برای رخدادی تازه است که امکان دسترسی به نا-معنا را فراهم می‌سازد.

این همان اعلام جنگ تفکر به زمان است. چنان که هگل آرزویش را داشت، فراروی انسان از زمان به ابدیت. تلاش ناب و طاقت‌فرسای تفکر برای سرکوب زمان.

مرگ در کنار رود خروشان زمان، به نوبت همه‌ی انسان‌ها را به به تماشا نشسته است، آن‌هایی که در گذر پوچی تحمل ناپذیر زمان، عمل کردن را برمی‌گزینند، از آن فراتر می‌روند.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *