• غسان کنفانی، شعر و مقاومت

    غسان کنفانی، شعر و مقاومت

    این اتاق کار غسان کنفانی است. کنفانی آیینه‌ی مسئله‌ی فلسطین است. شاعرانگی‌ش، عشق پرشورش به غاده السمان، عاشقانه‌های شگفت انگیزش، قهرمانان چسیبیده به دیوار اتاقش، ابهت چگوارای پشت سرش، غربت خط به خط « بازگشت به حیفا»‌یش و تسلیم ناپذیری‌اش.

    کنفانی می‌گفت، ادبیات، مقاومت است. آنقدر خط به خط نوشت و جنگید تا در ۳۶ سالگی جوخه‌های ترور موساد به سراغش آمدند. پنجاه سال پیش گفته بود با دشمنی طرف است که حتی نام کشورش را هم تحمل نمی‌کند.

    کنفانی مذاکره با صهیونیست‌ها را مثل مذاکره‌‌ی گردن و شمشیر ‌می‌دید. وقتی از او پرسیدند این بهتر از مرگ حتمی همه‌ی شما نیست؟ مثل یک اسطوره‌ی تاریخی خروشید، مثل سنوار که گفت پس بگذار این یک کربلای دیگر باشد. غسان فریاد زد که زندگی چیزی فراتر از زنده ماندن است. زندگی سرزمین است، زندگی عزت و آزادی است. ‌

    آوینی جمله‌ی مشهوری دارد: «پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.» و این چه قدر شبیه جمله‌ی کنفانی است خطاب به کسانی که به فلسطین پشت کردند و از او نیز خواستند که چنین کند: «من پیش تو نمی‌آیم، اما تو پیش ما برمی‌گردی.» مقاومت همین ماندن است.

    پنجاه سال از ترور کنفانی گذشته است. صهیونیست‌ها صدها هزار فلسطینی را قتل عام کرده‌اند. اما همه همینجا هستند. هیچ‌کس هیچ‌جا نرفته است. فلسطین نام مقاومت است و مقاومت یعنی خواستن و ماندن با همه‌ی رنج‌هایش، چنان که کنفانی نوشت: «من تو را به اندازه‌ی ناکامی‌ام در داشتنت می‌خواهم.»

  • پایان وضعیت پسامدرن

    پایان وضعیت پسامدرن

    مفهوم پسامدرنیته، از مشهورترین و چالش برانگیزترین مفاهیم علوم انسانی در دهه‌های اخیر است. تعاریف متعددی که از این مفهوم ارائه شده و سطح اثرگذاری گسترده‌ی آن بر نظام‌های دانش و فرهنگ عامه، نشانگر اهمیت زیاد آن در تفسیر و تحلیل وضعیت جوامع انسانی است.

    ژان فرانسوا لیوتار، فیلسوف و روشنفکر فرانسوی، اندیشمندی است که ابداعات او تاثیر شگرفی بر شکل‌گیری اندیشه و ادبیات پسامدرن در قرن بیستم داشت. از مهترین اقدامات لیوتار تلاش او برای تبیین «وضعیت» پسامدرن-Condition postmodern – است.

    وضعیت پسامدرن، وضعیتی است که در آن برتری و سرآمدی کلان روایت مدرنیته در معرض پرسش و نقد جدی قرار گرفته است. و این نقادی از سوی خرده روایت‌هایی صورت می‌پذیرد که نظریه‌های کلان مدرنیته از تکنولوژی تا انسان‌محوری، سیاست مدرن، نظام‌های دانش، روابط قدرت و ساختار بازنمایی و روایت‌سازی رسانه‌ها را به پرسش می‌گیرند. از این رو «وضعیت» پسامدرن نه یک دوران مشخص تاریخی با ویژگی‌های ایجابی که بنابه گفته لیوتار اتاق انتظاری برای چیز دیگری است که از پی بحران کلان روایت مدرنیته خواهد آمد‌.

    مارکس معتقد بود در پایان عمر سرمایه‌داری، بشریت دو راه بیشتر نخواهد داشت: «سوسیالیسم یا بربریت». اگرچه ایده‌ی سوسیالیسم در گذر زمان در امواج سرمایه‌داری متاخر فرسوده شد؛ اما بربریت روز به روز عیان‌تر و مظاهر توحش و بدویت‌ش آشکارتر شد.

    آنچه امروز در جهان در حال وقوع است، دمیده شدن صور اسرافیل پایان وضعیت پسامدرن و صدای پرطنین گام‌های چیزی است که در راه است. نبرد بزرگی که در پایان «وضعیت پسامدرن» شکل گرفته، نبرد دو کلان روایت است. کلان روایت بربریت و کلان روایت انسان.

    ائتلاف آمریکا و اسرائیل، نماینده‌ی قرن‌ها استعمار و بهره‌کشی انسان غربی و مظهر تمام‌نمای خوی حیوانی و خونریز تمدن مسیحی-یهودی مدرن است. ضمیر ناخودآگاه بربریت تمدن غرب مانند یک لغزش زبانی، با کشتارهای شگفت‌آورش در غزه، هرآنچه در پس ذهن داشته را قی کرده است. و ایران در برابر این توحش مدرن، در مقام یک ایدئولوژی جهانی و یک فراروایت تمدنی، روایت قرن‌ها آزادی خواهی، استقلال طلبی و عدالت جویی ملت‌های جنوب جهان، روایت انسان است.

    ما در آستانه‌ی پایان وضعیت پسامدرن ایستاده‌ایم. نبرد همه‌ی خرده‌روایت‌ها، نهضت‌های آزادی‌بخش و مبارزات انسان‌دوستانه و عدالت‌خواهانه در دهه‌های اخیر به فرجام پایانی نزدیک شده است؛ بشریت دو انتخاب بیشتر در پیش‌ روی خود ندارد: ایران یا بربریت.

  • اندیشیدن در هنگامه‌ی جنگ

    اندیشیدن در هنگامه‌ی جنگ

    پرسش دشواری که پس از نواخته شدن شیپور جنگ بر سر متفکران و اندیشمندان جوامع سایه می‌اندازد،‌ پرسش از امکان، ضرورت و چگونگی تفکر است. دشواری مواجهه با این پرسش در همین چند وجهی بودن آن نهفته است.

    در زمانی که جنگ سیمای خشک و سازش‌ناپذیر «عمل» را بدون روکشی از فریب‌ها و تعلل‌ها و مماشات‌های گذشته بر جوامع نمایان می‌سازد، آیا امکانی برای اندیشیدن باقی می‌ماند؟ آیا اساسا ضرورتی برای اندیشیدن در کار است؟ آیا آسودن در کنج تفکر، پشت‌کردن به ضرورت عمل نیست؟ و اگر پاسخ دو پرسش قبل مثبت بود، کیفیت اندیشیدن در زمانه‌ی جنگ چیست؟ آیا متفکر و اندیشمند می‌تواند همچنان مانند قبل از جنگ بیندیشد؟

    اگر پاسخ این پرسش‌ها را به گونه‌ای جسورانه‌تر بدهیم چه رخ خواهد داد؟ اگر جنگ را اساسا بستر اندیشه بدانیم چه؟ اگر پرسش را واژگونه سازیم و امکان اندیشیدن در رکود ریاکارانه‌ی صلح‌های دروغین را به پرسش کشیم چه روی خواهد داد؟

    این جایگشتی دیگر از همان پرسش مشهور آدورنو پس از آشویتس است. آیا پس از آشویتس می‌توان اندیشید؟ می‌توان شعر سرود؟ می‌توان در جایگاه یک هنرمند یا متفکر نشست و به جهان اندیشید؟

    این همان پرسشی است که ما انسان‌های معاصر با فجایع غزه با آن مواجه‌ایم. آیا در کشتار شگفت‌آور زنان و کودکان، در حیوانیت و قساوت بی‌بدیل یهودیان می‌توان هنرمند یا متفکر بود؟

    وقتی همه‌چیز بارها گفته شده و هیچ انتخابی در مقابل ما نیست، وقتی تنها می‌توانیم در مقابل تکرار بی‌پایان جنایت و قساوت، تنها همان حرف و ژست‌های گذشته را تکرار کنیم، وقتی چاره‌ای جز سکوتی مرگ‌آور نیست، وقتی در عصر مرگ خدا، انسان نیز به مسلخ واپسین انسان برده شده، مگر می‌توان از معنا صحبت کرد؟ مگر دسترسی‌ای به تفکر یا اندیشه وجود دارد؟

    چه چیز ما را از شر این محرومیت خلاص خواهد کرد؟ پاسخ متناقض‌نمای مسئله همان «ضرورت عمل ناب» است. گشایش در اندیشیدن نه با اندیشیدن که با عمل کردن محقق خواهد شد. از همین روی است، که عمل ناب، که در این‌جا پذیرفتن ضرورت جنگ به مثابه‌ی رخدادی بیرون از وضعیت است، همان گشایش به فراسوی معنا است.

    اگر معنا در عصر ما از دست رفته یا کارایی خود را از دست داده، پس‌ ما نیازمند گفتمان نا-معنا هستیم. فراخوان چیزی بیرون از نظام معنایی حاضر، فراخواندن نا-معنا. و این ضرورت عمل ناب، انتظار برای رخدادی تازه است که امکان دسترسی به نا-معنا را فراهم می‌سازد.

    این همان اعلام جنگ تفکر به زمان است. چنان که هگل آرزویش را داشت، فراروی انسان از زمان به ابدیت. تلاش ناب و طاقت‌فرسای تفکر برای سرکوب زمان.

    مرگ در کنار رود خروشان زمان، به نوبت همه‌ی انسان‌ها را به به تماشا نشسته است، آن‌هایی که در گذر پوچی تحمل ناپذیر زمان، عمل کردن را برمی‌گزینند، از آن فراتر می‌روند.

  • عصر قهرمانان

    عصر قهرمانان

    عصر قهرمانان همواره یکی از جذاب‌ترین و پر رمز و رازترین دوران‌های تمدن‌ها و فرهنگ‌های کهن است. عصر قهرمانان در جایگاه مبدأ تاریخ ملت‌ها، زمان شکل گرفتن اسطوره‌ها و هویت‌های چندهزارساله است.

    عصر قهرمانان پیچیده در بافتاری از اسطوره و تاریخ است. روایت‌های آن گاه با تاریخ مطابقت دارد و گاه آنقدر عظیم است که تاریخ از روایت آن باز می‌ماند. راهی که نسل‌های بعدی را به عصر قهرمانان پیوند می‌دهد اگرچه پوشیده از شن‌های بی‌پایان گذر زمان است، اما هیچ‌گاه از دیده‌ها پنهان نمی‌گردد و درخشش طلایی رنگش از میان تل‌ماسه‌های عظیم زمان چشم‌ها را خیره می‌سازد.

    ویژگی مهم عصر قهرمانان پیوند نزدیک میان طبیعت و مابعد الطبیعه است. آمیختگی فیزیک و متافیزیک. درهم آمیختگی امر قدسی و امر انسی. انسان‌های شایسته‌ی این عصر هم معماران و محافظان جوامع انسانی‌اند و هم مقربین آستان ملکوت‌.

    از ایران و یونان تا چین و مصر، پهلوانان این عصر هم بناکنندگان تمدن‌اند و هم هم‌صحبت و قرین آسمانیان. اما عصر قهرمانان تنها یک خاطره‌ی دور نیست. اندیشمندان و متفکران هر ملتی در هر زمان پاسبانان آرمان قهرمانی آن جامعه‌اند. آرمانی که اگرچه غبار منفعت‌طلبی و لذت‌جویی و خودخواهی درخشش آن را در اعصار مختلف ناپدید می‌کند اما در یادهای مردمان به انتظار زمانی نشسته است که دوباره به جهان فراخوانده شود.

    و این بازخوانی و فراخوان وظیفه‌ی متفکران و هنرمندان است. ژرژ برنانوس، نویسنده‌ی فرانسوی دوران جنگ اول و دوم جهانی، در زمان فترت میان دو جنگ و آنگاه که صحبت از جنگ پس از فجایع جنگ اول جهانی، تابویی ناشکستنی بود با قلم خود عصر قهرمانان را فرا می‌خواند: «ما در حال بازگشت به جنگیم، گویی به خانه‌ی کودکی خود باز می‌گردیم. من سوگند یاد کرده‌ام که خواه از راه دوستی و خواه از راه خشم- چه فرقی می‌کند؟- شما را بر انگیزانم. من قدیسان و قهرمانان را در عالم رویا دیده‌ام و نادیده گرفته شدن اقسام میانی آدمیزاد را؛ تنها قدیسان و قهرمان‌اند که در خور اعتنا و توجه‌اند.»

    این برانگیختگی، این فراخواندن، این نزدیکی قدیس‌وار به آسمان ویژگی عصر قهرمانان است. بازگشت عصر قهرمانان، آغاز گشایش در امور جوامع انسانی است. ملت‌هایی که از پذیرش برآمدن این عصر سرباز زنند، بازندگان بزرگ تاریخ‌اند و ملت‌هایی که برانگیخته با تیغ آخته پذیرای سپیده‌دم عصر قهرمانان باشند، فاتحان تاریخ.

    ایران بار دیگر در تاریخ بلندش در آستانه‌ی عصر قهرمانان ایستاده است. کلید ورود به عصر قهرمانان شکست ضحاک است. از آن پس است که راه‌های آسمان به زمین دوباره گشوده خواهد شد و گنجینه‌های فریدونی خود را آشکار خواهند کرد.

    نهاد آن سرش پست بر خاک بر
    همی‌ خواند نفرین به ضحاک بر
    وزان پس همه گنج آراسته
    فراز آوریده نهان خواسته
    ترا باد پیروزی از آسمان
    مبادا به جز داد و نیکی گمان

  • جنگ؛ جنگ هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند

    جنگ؛ جنگ هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند

    تاریخ جنگ، تاریخی به بلندای هستی انسان است. گویی که تاریخ انسان بر روی این کره خاکی نه تاریخ صلح که تاریخ جنگ است. جنگ پدیده‌ای شگفت‌آور است. با چهره‌ی ژانوسی‌اش آبستن صلح است و زاییده‌ از صلح. محقَق‌ساز بزرگترین وحشت‌های انسانی است؛ رنج‌های بزرگ و از دست دادن‌های عظیم. اما آیینه‌ی شگفت‌آورترین جلوه‌های هستی انسانی نیز هست. سیمای جنگ آیینه‌ی تمام نمای ایثار است‌؛ نمایشی پرمهابت از شجاعت. هم فرابرنده و تعالی‌بخش است و هم فروبرنده و ضلالت‌بخش. جنگ در درون خود واجد این نزاع پایان ناپذیر است. نزاع نور و تاریکی، نزاع فرارفتن و غرق شدن.

    اما آیا انسان می‌تواند از جنگ بپرهیزد؟ جنگ را فراموش کند و از مواجهه‌ی با آن انصراف دهد؟ تاریخ نشان داده که اگر گروهی چنین کنند، جنگ از مواجهه با آنان انصراف نخواهد داد. جنگ روزی درب خانه‌ی آنان را خواهد زد و با ترش‌رویی تاریخی‌اش آنان را غافل‌گیر خواهد کرد. این روی جنگ همان روی حقارت‌آمیز آن است. انسانی از پیش باخته در برابر طوفان جنگ، بدون فرصتی برای کنش در برابر ضربات بی‌امان تاریخ، غرق شده در سیلاب خشونت بار هستی و برباد رفته در برابر تندباد بی‌مهابای زمان.

    اما پذیرش واقعیت جنگ و روی نگردانیدن از آن چه برای انسان به ارمغان خواهد آورد؟ مرتضی آوینی که روایت‌گری جنگ، آوازه‌ش را بر تارک تاریخ مجاهدان سیادت بخشیده، در نخستین روزهای جنگ وارد خرمشهر شده است، آن شهر خونین و بلند آستان. دوازده مهر ۱۳۵۹، تنها چند روز پس از شروع جنگی که هشت سال به طول انجامید از نخستین مواجهه‌های آوینی با جنگ است: «زمان، بادی است كه می‌وزد؛ هم هست و هم نیست. آنان را كه ریشه در خاك استوار دارند از طوفان هراسی نیست. جنگ می‌آمد تا مردانِ مرد را بیازماید. جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه‌ای به كربلا باز شود.»

    جنگ برای آوینی تعالی‌بخش بود، دروازه‌ای باز شده رو به آسمان، پس چرا باید از آن گریخت؟ چرا باید مانند غباری در تند باد زمان گم شد؟ این همان پرسش دشوار انسانی در برابر چهره‌ی ژانوسی جنگ است. چهره‌ای که یک طرف آن وحشت و خشونت و از دست دادن است، اما سوی دیگر آن فرارفتن و ماندگار شدن. جنگ بار امانت انسان است. باری که بر گُرده گرفتن آن اگرچه در نزدیکی فروغلتیدن به مغاک ظلم و جهل است؛ اما در آستانه‌ی ورود به راهی است که‌ انسان را قادر به فراروی از حدود تحمیل شده بر او می‌سازد. او را آستانه‌نشین مقام «فنا از فنا» می‌سازد.

    انسان ایرانی از سپیده‌دم تاریخ با گریختن از مقابل جنگ بیگانه بوده است. آن زمان که در رکاب فریدون، سَرِ کینه‌جوی، به سمت ایوان ضحاک، کنگ دژهودجش، اورشلیم، بیت المقدس راند. تا آن زمان که در نیم‌روز تاریخ، پیروی از آن کرار غیرفرار، آن بسیار حمله کننده‌ی بی‌گریز، آن برکننده‌ی درب خیبر را برگزید.

    و امروز در شامگاه تاریخ، انسان ایرانی دوباره بار امانت را بر دوش کشیده است. انسانِ ایرانی در حال فرارفتن از حدود است در حال نگارشِ خطوط واپسین تاریخ انسان.